ساقی بده آن کوزه یاقوت روان را/یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را

اول پدر پیر خورد رطل دمادم/تا مدعیان هیچ نگویند جوان را

تا مست نباشی نبری بار غم یار/آری شتر مست کشد بار گران را

ای روی تو آرام دل خلق جهانی/بی روی تو شاید که نبینند جهان را

در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت/حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را

آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل/شهد لب شیرین تو زنبورمیان را

زین دست که دیدار تو دل می‌برد از دست/ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را

یا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح/یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را

وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده/تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را

سعدی ز فراق تو نه آن رنج کشیدست/کز شادی وصل تو فرامش کند آن را

ور نیز جراحت به دوا باز هم آید/از جای جراحت نتوان برد نشان را




غزل ۱۸
2 امتیاز + / 0 امتیاز - 1391/12/19 - 00:49 در شعر و داستان